روزی روزگاری یک زن به مرور متوجه میشود که همیشه عصبانی است و اغلب بعد از عصبانیت از رفتار خود پشیمان میشود.
وی وقتی عصبانی بود تمام کنترل خود را از دست میداد و خود را درمانده میدید.
یک روز حکیمی به روستا آمد. زن تصمیم گرفت به دیدار او برود و از او راهکاری بپرسد.
او به ملاقات حکیم رفت و به او گفت: «ای حکیم! من از عصبانیت خودم ناراحتم. نمیتوانم عصبانیتم را کنترل کنم. در حین عصبانیت حرفهای بدی میزنم و بعداً پشیمان میشوم.
لطفاً دارویی به من بدهید که به من کمک کند تا هیچ وقت عصبانی نشوم.»
حکیم به داخل خانه اش رفت و با یک بطری برگشت. آن را به زن داد و گفت: «از این به بعد هر وقت عصبانی شدید، چند جرعه از این دارو را بنوشید و صبر کنید. این دارو به شما کمک خواهد کرد.»
پیشنهاد ستاره
زن بعد از گرفتن دارو خوشحال شد؛ تشکر کرد و به خانه اش برگشت.
از آن روز هر وقت عصبانی میشد دارو میخورد و عصبانیتش فروکش میکرد.
بعد از ۱۰ روز که دارو تمام شد، دوباره نزد حکیم و گفت: «ای حکیم! داروی فوق العاده ای به من دادی که به محض نوشیدن آن، عصبانیت من از بین میرود. حالا دارو تمام شده لطفاً باز هم از این دارو به من بدهید.»
حکیم لبخندی زد و گفت: «دخترم، هیچ دارویی در آن شیشه نبود. فقط آب بود.»
زن متعجب شد و گفت: اما…
حکیم گفت: «هر وقت عصبانی میشدی و از آب مینوشیدی، به خاطر آب در دهانت نمیتوانستیحرف بزنی و کم کم آرام میشدی. هر وقت عصبانی شدی همیشه سکوت کن.»
نتیجه اخلاقی: تنها راه رهایی از مشکلات ناشی از عصبانیت این است که هنگام عصبانیت سکوت کنید.