جملات زیبای حسین پناهی
نیازی نیست اطرافمان پر از آدم باشد
همون چند نفری که اطرافمون هستند
آدم باشند کافیه
اجازه … ! اشک سه حرف ندارد … ، اشک خیلی حرف دارد!!!
بهزیستی نوشته بود :
شیر مادر ، مهر مادر ، جانشین ندارد
شیر مادر نخورده ، مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت جز معلم ریاضی عزیزم
که همیشه میگفت : گوساله ، بتمرگ !!!!؟؟؟؟
من سرشار از خدا بودم
و چه زیبا و اعجابانگیز است
آن لحظه که چشم در چشم خدا
خالی میشوی از میدانمهای حقیرِ خویش…
نیمکت کهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است
خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی…
این روزها به جای” شرافت” از انسان ها *
فقط” شر” و ” آفت” می بینی !*
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام…!
“حــــال مـــن خـــــــوب اســت” … خــــــوبِ خــــوب
انسانم !
ساکت ، چون درخت سیب !
گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
به جز خداوند ،
چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
می دانی . . . !؟
به رویت نیاوردم . . . !
از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما ”
فهمیدم پای ” او ” در میان است . . .
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند!
حسين پناهى
گاه حجم یک کلاغ کنتراست یک تابلو را حفظ می کند.
میزی برای کار. کاری برای تخت. تختی برای خواب. خوابی برای جان. جانی برای مرگ. مرگی برای یاد. یادی برای سنگ .
دیوار ها برای کوبیدن سر ناز کند
گریزی نیست
اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است
باید سر را به بیابان ها گذاشت !!
«حسین پناهی»
رخش گاری کشی می کند !
رستم، کنار پیاده رو سیگار می فروشد!
سهراب، ته جوب به خود می پیچد !
گرد آفرید، از خانه زده بیرون !
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند !
ابوالقاسم برای شبکه ی سه سریال جنگی می سازد !
وای …
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند !
«حسین پناهی»
نیم ساعت پیش،
خدا را دیدم قوز کرده
با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط
از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که،
من ایستاده بودم آمد،
آواز که خواند تازه فهمیدم،
پدرم را با او اشتباه گرفته ام !
«حسین پناهی»
صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم ، از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم
این جهانی که همش مضحکه و تکراره ، تکه تکه شدن دل چه تماشا داره….
صـدای پای تو که می روی ، صـدای پای مــرگ که می آید . . . .
دیـگر چـیـزی را نمی شنوم …!
حسین پناهی : پیام واتس آپی و تلگرامی از حسین پناهی ، استوری و استاتوس از حسین پناهی، اس ام اس از حسین پناهی، جملات کوتاه و زیبا از حسین پناهی ، پیامک از حسین پناهی
تهیه و گردآوری مجله دلگرم
جهان باورصاد