– سیاهکل، با آن هوای مهآلود و سبزی بیپایانش، و اسبهایی که در میان جنگلها و جادهها آزادانه میچرخند، گویی بخشی از این زمین و آسماناند.
– ببین، اسبهایی را که با موهای براق و بدنهای عضلانیشان، در کنار رودخانههای کوچک و مسیرهای جنگلی، بیپروا میدوند؛ سمهایشان به آرامی صدای طبیعت را نوازش میکند و از دلِ این زیبایی سبز، ردهایی جا میگذارند که انگار میراثی به جنگل هدیه داده باشند. جنگل، زمین و خاکی که مادرشان است.
– دیدن این صحنه، قلب آدم را به تپش وامیدارد، و حس میکنی که خودت هم، مثل آن اسبها، بخشی از این طبیعت وحشی و زنده شدهای.
– سیاهکل با اسبهایش، نه فقط تماشایی، بلکه از آن جاهایی است که باید در آن بود، نفس کشید، و برای لحظاتی خود را در آغوش این طبیعت جاودانه سپرد. اسبها در سیاهکل، تنها حیوان نیستند؛ آنها بخشی از روح این دیارند، پیامآورانی از آزادی و سادگی، که با هر قدمشان، یادآور زیبایی بیپیرایه طبیعت میشوند.