بیوگرافی اسپینوزا


اسپینوزا و کانت از جمله فیلسوفانی هستند که نگارش آنها در این موضوع دشواری خاصی دارد. شاید بیش از هر فیلسوف دیگری، بازخوانی عقاید آنها به مهارت نیاز دارد. نتیجه اینکه متأسفانه حتی در بین دانشجویان فلسفه نیز نوعی بن بست استراتژیک برای این دو ابر متفکر به وجود آمده است. همچنین در میان متون فلسفی به سختی می توان متنی در مورد این دو پیدا کرد که مفاهیم را کمی ساده تر بیان کند… نویسنده این مقاله خود به دشواری اسپینوزا اشاره کرده و بر این اساس تا آنجا که می توانسته است. دفاع از اسپینوزا

بیوگرافی اسپینوزا

اسپینوزا در سال 1632 در آمستردام از پدر و مادری یهودی به دنیا آمد. او در جوانی به دلیل نگرش نامتعارفش به دین از یهودیان اخراج شد و بقیه عمر خود را به تدریس و فروش عدسی های دست ساز با هزینه ای ناچیز گذراند. او استادی دانشگاه و حقوق لوئی چهاردهم را رد می کند زیرا آزادی خود را از دست نداده است. و در چهل و چهار سالگی به دلیل بیماری سل سفر به دنیا را متوقف کرد.

من از ترجمه این مقاله دو هدف داشتم. یکی کسانی هستند که در فلسفه وسواس دارند و بارها فلسفه اسپینوزا را از زوایای مختلف بررسی کرده اند و ممکن است در سرشان تردید ایجاد شود. این فرصت کوچکی است تا در نظرات ایشان تجدید نظر کنند که به نظر من می تواند راهگشای موثری باشد. دوم این که کسانی که حرفه شان با فلسفه متفاوت است و کمتر به آن توجه کرده اند، اما علاقه مند به یافتن بیشتر و بیشتر هستند، می توانند از این نوشته با الفبای اسپینوزا آشنا شوند و برای خواندن نوشته های او تلاش کنند.

دکتر ریچارد میسون، استاد کالج ولفسون و استادیار دانشگاه کمبریج، متخصص اسپینوزا است و پیشنهاد می‌کنم هر آنچه در مورد او می‌آموزید بخوانید. کتاب او به نام خدای اسپینوزا که توسط دانشگاه کمبریج منتشر شده است، یکی از متونی است که دانشجویان را از فلسفه های اسپینوزا رها می کند. (ساموئل شرلی) با همکاری Pocket Books (Hackett) با ترجمه جدید انگلیسی که از دشواری ها می گوید، مجموعه ای از آثار اصلی اسپینوزا را منتشر کرده است که می تواند برای زمان ما بسیار مفید باشد.

معرفی مختصری برای تازه واردان با عناوین اسپینوزا (راجر اسکراتون) و انتشارات فینیک موجود است. در این مورد می‌توان به مقدمه‌ای گسترده‌تر و شیواتر با عنوان (راهنمای روتلج برای اسپینوزا و اخلاق) نوشته ژنویو لوید اشاره کرد. البته استوارت همپشایر، نسخه پنگوئن معروف، همچنان پرخواننده ترین است. امیدواریم فیلسوفان ایرانی همگی آنها را دوست داشته باشند.

چرا اسپینوزا می خوانیم؟ ما فکر می کنیم او یکی از بزرگترین فیلسوفان است، اینطور نیست؟ مطمئناً بخشی از برنامه آکادمیک مرسوم است و دانش آموزان دوست دارند از نوشتن آن اجتناب کنند. اگر امتحانی در تاریخ فلسفه و دکارت، اسپینوزا، لایب نیتس، لاک، برکلی و هیوم دارید. آن وقت اسپینوزا کسی خواهد بود که کمتر می خوانید.

در مقایسه های سطحی، نگرش اسپینوزا نسبت به دیگران بسیار بحث برانگیز است. پس از او هیچ فیلسوفی راه او را ادامه نداد و به غیر از تعداد محدودی از پیروان، فلسفه او مستقیماً تحت تأثیر قرار نگرفت. بدتر از همه، فلسفه او بسیار دشوار است (و احتمالاً استاد شما کمتر در مورد او می داند، و بدتر از آن: ریسک).

بیشتر بخوانید  تاریخ دقیق روز بهره وری و بهینه سازی مصرف در تقویم ایران

معجزات قرن هفدهم در ریاضیات به عنوان روشی برای تفکر عقلانی در «اخلاق»[1] اسپینوزا به اوج خود می رسد. تلاش اصلی اسپینوزا شامل روش هندسی با تعاریف، قواعد کلی، مفاهیم و گزاره‌های متوالی است. به نظر می رسد بنا به ذائقه امروزی آغاز و پایان این کتاب در دو قطب متضاد است. او دستکاری خشک را در عبارات کلیدی برانگیخت[2]جواب منفی[3] و مهم است[4] سخنش را با جاودانگی کار اندیشه و عشق مبارک و معقول خداوند آغاز می کند و به پایان می رساند.

خوب، پس چرا نگران باشید؟ دلیل خوبی برای رفع ترس از فلسفه او این است که اسپینوزا با هر فیلسوف دیگری در سبک تحلیلی بود.[5] متفاوت است و این تعجب آور نیست. دو فیلسوف تحلیلی و تأثیرگذار اول; بردلی[6] و مک تاگارت[7] اسپینوزا – نه هگل – به عنوان رهبر اصولگرا و منطقی آنها منصوب شد. نمی توان صرفاً این گونه باشد که بسیاری از ایده های فیلسوفان تحلیلی از مخالف ایده های اسپینوزا نشأت گرفته اند. مثلاً اعتقاد به اینکه باید بین «فلسفه» و «فلسفه» تفاوت قائل شد. به نظر می رسد بسیار بلندپروازانه یا به سادگی غیرممکن است که یک دیدگاه سیستماتیک و جامع از جهان و همچنین جایگاه ما در آن ارائه کنیم.

نقش فیلسوفان به حل مسائل فلسفی تقلیل یافته است که یا توسط فیلسوفان پیشین ایجاد شده و یا به دلیل تصورات نادرست از خدا، آزادی و ابدیت تعمیم داده شده است. از این رو صلاحیت خاص فیلسوفان به کمک منطق به تفکر مستقیم تبدیل شد.

در مقابل، «فلسفه» ممکن است تلاشی برای پیشنهاد چگونگی زندگی با نظریات جامع و اساسی در مورد چگونگی وجود بوده باشد. از سرکوب افکار رواقی هلنی[8]، اپیکوریان[9] و شکاکان[10] از امپراتور مسیحی ژوستینیان[11] در سال 529 پس از میلاد چنین ادعاهایی بیهوده به نظر می رسد.

[با تمامی این توضیحات اما][i] اسپینوزا «فلسفه» را ارائه می‌کند: اجتماع متحد «خدا یا طبیعت»، همبستگی بین ذهن و بدن، و پیشرفت به سوی خوشبختی، حتی اگر بخشی از کلیت جاودانگی باشد. دانستن کل داستان از دانستن رازهای بی شمار ناشی می شود. از طریق درک مستقیم مکان خود در طبیعت، ما بخشی از جاودانگی می شویم و آن را تجربه می کنیم.

آنچه این تفکر را جالب می کند ترکیب «فلسفه» با استدلال های دشوار و مفصل فلسفی است. بزرگترین ارزش های فکری اسپینوزا در ثبات و شیوایی تفکر اوست که به ندرت از او متفکری مرموز می سازد. عبارت «هر چه بیشتر مقولات خاص را بفهمیم، بیشتر می توانیم خدا را درک کنیم». می توان آن را به اشکال مختلف بیان کرد. یک تعبیر این است که مسیر آگاهی از بازتابی مغشوش در کل هستی نمی گذرد، بلکه از طریق تحقیقات علمی محقق می شود. «روش ما برای دریافت دسته‌ها از هر نوعی باید… منحصر به فرد و یکسان باشد. به عنوان مثال، باید توسط قانون جهانی و اصول طبیعت انجام شود.

نمای ماکرو [فلسفه اسپینوزا] فریب آشکار است، اما جزئیاتی که آن را تشکیل می دهد شگفت آور است. در اینجا سه ​​نمونه آورده شده است: [1] عقل گرایی آشکار اسپینوزا، [2] عدم اضطراب در مورد هوشیاری و [3] جبر او. در هر سه دسته رگه هایی از تعصب مذهبی دیده می شود. آیا او به قدرت اندیشه اعتماد بی اساس نداشت؟ آیا به همین دلیل از او به عنوان عقل گرا بین دکارت و لایب نیتس یاد می شود؟ بررسی عنصر آگاهی در قسمت دوم [کتاب] اخلاق به بعد از پرداختن به «خدا یا طبیعت» در قسمت اول موکول می شود. پس آیا این مانند نادیده گرفتن تهدید سوء ظن نیست که دکارت درباره آن هشدار داد؟ مگر او نگفته که «در طبیعت هیچ اتفاقی نمی افتد»؟

بیشتر بخوانید  علل ،علائم و تشخیص سگ و گربه هار

[اولاً: هیوم را با اسپینوزا مقایسه کنید.] هیچ کس دیوید هیوم را عقل گرا تصور نمی کند. او نوشت: «درست است و باید چنین باشد، عقل برده احساسات است. موضع اسپینوزا این بود که «انسان همیشه مطیع عواطف مثبت است… او از نظم کلی طبیعت پیروی می کند، از او اطاعت می کند و به همان اندازه که نهاد چیزها را می خواهد، با آنها سازگار می شود».

پروژه رواقی هدایت احساسات با عقل هرگز اجرا نشده و نخواهد شد. هیوم استدلال کرد که عقل هرگز نمی تواند پیش بینی کند که در جهان فیزیکی چه اتفاقی خواهد افتاد. هفتاد سال قبل از او، اسپینوزا موافقت کرد. [اسپینوزا می نویسد] «ما مطمئناً از هماهنگی عملی و وابستگی متقابل چیزها اطلاعی نداریم – یعنی از نحوه سازماندهی همه چیز و شکل گیری ارتباطات منسجم آگاه نیستیم. پس «برای بهتر شدن اهداف، باید همه چیز را تصادفی تصور کرد». و لذا پیش بینی می کند که: از وجود فعلی هیچ شیئی نمی توانیم نتیجه بگیریم که «در آینده وجود خواهد داشت یا نه، یا در گذشته وجود داشته است».

ثانیاً، درست است که اسپینوزا مانند دکارت در «نخستین اندیشه» خود از تهدید شک دوری می‌کند.[12] امتیاز، بیایید برویم. دکارت به همه چیز شک داشت و در نتیجه سعی کرد تمام آگاهی خود را بر تنها چیزی که نسبتاً در مورد آن جدی بود استوار کند: تفکر شخصی. “من هم اینچنین فکر میکنم.” به گفته اسپینوزا [اما] اندیشه، شخصیت و خودآگاهی اساس اندیشه را تشکیل نداد. و هیچ تفاوتی بین آگاهی معین ذهن و یقین معین از وجود «جهان بیرون» وجود نداشت. خروج اسپینوزا از تقسیم بندی و نگرش دکارتی او را به فرگه سوق داد[13] او در قرن نوزدهم (و اگر موافق باشید، تا هایدگر در قرن بیستم) از مبانی تفکر بشر غربی دوری کرد. من [دوری از تفکرات اسپینوزا] مبتنی بر نوعی تعصب یا جهل نبود [نیاز زمانه چنین میطلبید]. برای او، خود شکاک و منزوی اش فقط یک تظاهر بود. می توان به تخیل بال داد – حتی داستان ها را هم می توان گفت – اما نمی توان آنها را جدی گرفت. [اینچنین است که اسپینوزا نتیجه میگیرد] رابطه ذهن انسان با حقایق دیگر زمانی قابل بحث است که بتوانیم حقایق دیگر را درک کنیم، نه زودتر.

سوم، اسپینوزا یک جبرگرا بود. معنی چیست از نظر او وجوب مقوله ای در حوزه منطق نبود، بلکه مطابق با حقیقت بود. هر چیزی باید دلیل و برهانی داشته باشد و برای آگاهی از چیزی باید از دلایل آن آگاه بود. هیچ چیز را بدون دلیل نمی توان فهمید. همه شبکه های علی باید به هم مرتبط باشند زیرا قطع آنها باعث ایجاد مشکل سوء تفاهم می شود. «مقوله هایی که هیچ ربطی به هم ندارند و هیچ وجه اشتراکی ندارند قابل تشخیص نیستند. سوء تفاهم [طبیعت] و ناسازگاری [شناختها] قادر به باز کردن گره نیست. بنابراین جبرگرایی اسپینوزا به انکار می انجامد [در اختیار] و راه را برای پذیرش اسرار هموار کرد.

بیشتر بخوانید  لیست شرکت های کارگزاری بورس در اراک به همراه آدرس و تلفن

دیدگاه های سیاسی و مذهبی اسپینوزا در زمان او افراطی بود. وی خاطرنشان کرد که در عرصه سیاست از هیچ فردی تمجید و تکفیر نمی کند، اما برای درک این موضوع گام برمی دارد. طوری کار می کند که انگار کسی می خواهد آب و هوا را بداند. در مورد دین تقسیم بندی قاطع را انجام می دهد. مجموعه ای از ایده ها و نظریه ها در مورد طبیعت [یا خدا] و انسانیت را در گروهی قرار می دهد و اعمال و رفتار و آداب دینی را در گروهی دیگر. در مورد گروه اول، تا زمانی که اولین حقایق زیر پا گذاشته نشود، می توان به هر چیزی که می خواهد ایمان آورد: یک حالت مخفی و مخرب. [مذاهب اجباری] آنچه رشته تحصیلی همه سؤالات می تواند به طور مؤثر به علم واگذار کند. در مورد گروه دوم اما موضع اسپینوزا حمایت از مطالبات تاریخی و اجتماعی است و متذکر می شود که موارد گروه دوم ربطی به حقیقت ندارد و تنها یک مطالبه اجتماعی است.

اسپینوزا را گاهی یکی از بنیانگذاران اندیشه سیاسی لیبرال و از پیشگامان عصر روشنفکری می دانند. واقعاً به جاناتان اسرائیل[14] در کتاب روشنفکران افراطی[15] بیان شد، مقام والای اسپینوزا

در طول تاریخ، جنبش عقلانی به دنبال بازنگری در افکار خود در قرن گذشته بوده است. دیدگاه های او درباره آزادی های سیاسی و مذهبی در دهه 1970 اکنون شبیه دیدگاه عبدالکریم سروش است.[ii] او اخیراً در ایران دچار مشکل شده است. در واقع، در مورد اسپینوزا، یک تقسیم ساده ممکن است کافی نباشد. به هر حال می گوید؛ این که هیچ چیز را نباید فقط با تقسیم بندی دانست – «انسان حیوانی عاقل است» و اینکه بوروکراسی وجود دارد، نه توجیه. به گفته وی همیشه باید دلایل یا ریشه های عقلانی بیان کرد. در مورد اسپینوزا، تصویری غنی اما گیج کننده باقی مانده است. نحوه زندگی او و زمانی که در آن زندگی می کند چنین تصویری را ارائه می دهد. پیشینه زندگی و تعلیم یهودیان، تأثیرات دین و سیاست هلندی، فلسفه دکارتی و علوم طبیعی مدرن بر اندیشه اسپینوزا تأثیر گذاشت. [شاید بدین علت باشد که] برخی از مفسران او را فردی گوشه گیر، عاشقانه و منحصر به فرد توصیف کرده اند. در واقع، اسپینوزا در تلاقی بسیاری از پیشینه‌ها و سنت‌های تاریخی قرار داشت و انسان‌گرایی او دقیقاً محصول تعادل بین آنچه لازم است و آنچه لازم نیست است. [تاریخ و سنتها] ظهور. و این او را به یک متفکر منحصر به فرد تبدیل می کند. او خود را در جریان های مختلف استدلالی غوطه ور کرد و جایز نیست که او را متفکر عقلانیت عجیب بنامیم.

اگر در عصر پسا دکارت هستیم، زمان مناسبی برای ارائه اسپینوزا است. کسی که ممکن است دکارت را بهتر از دیگران درک کرده باشد. جامعه روشنفکری اسپینوزا در فرانسه سر و صدایی به پا کرد. در چند سال گذشته، توجه اسپینوزا در دانشگاه ها افزایش یافته است. انجمن اسپینوزا آمریکای شمالی نیز دهمین سالگرد خود را گسترش می دهد. اما در بریتانیا … بهتر است تلاش را شروع کنید.

منبع: bitrin


دیدگاهتان را بنویسید