این کشور با بحران اقتصادی شدیدی مواجه بود. سالها، دولت بیش از آنچه میتوانست هزینه کرد و بدهیها به مقدار غیرقابل تصوری روی هم جمع شد.
در نتیجه ارزش پول ایران به شدت کاهش یافت. شهروندان ایران برای گذران زندگی خود با مشکل مواجه بودند، زیرا پول آنها تقریباً هیچ ارزشی نداشت. بدتر از آن، تورم بیداد می کرد و قیمت کالاهای اساسی سر به فلک می کشید.
دولت سعی کرد با چاپ پول بیشتر اقتصاد را تثبیت کند، اما این فقط اوضاع را بدتر کرد. ارزش پول به کاهش ادامه داد و مردم اعتماد خود را نسبت به توانایی دولت خود برای مدیریت اقتصاد از دست دادند.
در این وضعیت وخیم، مردم شروع به احتکار فلزات گرانبها مانند طلا و نقره کردند زیرا آنها یک سرمایه گذاری مطمئن محسوب می شدند. تقاضا برای این فلزات به حدی افزایش یافته است که قیمت آنها فراتر از حد تصور افزایش یافته است.
یک روز دولت متوجه شد که هزینه تولید سکه بیشتر از ارزش واقعی آن است. فلزی که برای ساختن سکه هایی مانند مس و نیکل استفاده می شد به قدری گران شد که از ارزش خود سکه فراتر رفت.
دولت تصمیم گرفت ضرب سکه را به طور کلی متوقف کند زیرا دیگر امکان پذیر نبود. در عوض، آنها ارزهای کاغذی را با عناوین 1000 و 5000 معرفی کردند. با این حال، مردم در استفاده از ارز کاغذی از ترس بی ارزش شدن آن مردد بودند.
اوضاع در ایران به حدی وخیم شد که مردم به جای استفاده از پول برای معاملات، اقدام به مبادله کالا کردند. با از دست دادن اعتماد مردم به پول و دولت، اقتصاد به بن بست رسید.
سال ها طول کشید تا اقتصاد ایران از این بحران رهایی یابد. دولت یک سیاست اقتصادی سختگیرانه را اجرا کرد و سعی کرد بدهی خود را کاهش دهد. در نهایت، مردم اعتماد به ارز خود را دوباره به دست آوردند و دوباره شروع به استفاده از آن برای معاملات کردند.
داستان ایران حکایتی هشداردهنده از خطرات سوء مدیریت اقتصادی است. این نشان می دهد که چگونه یک کشور می تواند از نظر اقتصادی آنقدر ضعیف شود که ارزش فلز مورد استفاده در ساخت سکه از ارزش خود سکه بیشتر شود.