اشعار سعید بیابانکی (گزیده و گلچین اشعار سعید بیابانکی)


آهنگ های زیبای سعید بیابانکی

در این بخش مجموعه ای از اشعار شاعر اصفهانی سعید بیابانکی را گردآوری کرده ایم. امیدواریم این آهنگ های چهار قسمتی، طنز، ترانه سفید، ترانه های آیینی و غزلیات مورد توجه شما قرار گرفته باشد.

شعرهای طنز بیابانکی

هنر من نظم دادن است

به همین دلیل من نامنظم هستم

برخلاف جامعه شاعران

من نه اهل بساط هستم و نه اهل بزم

ارادتمند شاعران شیرازی

چاکرای علمای فرهیخته

مثل طبل گراز ده ساله

کمی غیر قابل هضم

پشت جبهه با کمک کلمات

هر چقدر او بخواهد خدمت می کنم

علاوه بر این کتاب من هم دارمش

بنده اولین شاعرم هستم

**

یکی از شاعران به دبیر کنگره گفت:

الان منو نمیشناسی؟

بنده اولین شاعرم هستم

شکوه در گفتار و فصاحت

اجازه ندهید داوران پیروز شوند

من به راحتی به خودم صدمه می زنم

من به طرز غم انگیزی خودکشی کردم

چگونه سقوط می کند و شما می دانید

به ماهواره می روم و می گویم:

مرگ بر قضات ایرانی

اصلا از فقر شدید و بیکاری

دارم شاعر خیابانی می شوم

**

اشعار سعید بیابانکی

خدا را شکر که این فناوری را داریم

ما صنعت ذرات داریم

از عجایب تیم ملی ما

افتخارات ملی داریم

ما فقط در مورد “نود” صحبت می کنیم

به اندازه کافی اعتراض به داوری وجود داشت

وزنه برداری ورزش ماست

چون ما فقط نان بربری داریم

می توانیم صادرات داشته باشیم

از شوخی های آذربایجانی بس است

برف و باران همدیگر را درک نمی کردند

چی باران کووساری داریم

گشت ارشاد در صورت کار نکردن

ما صد و ده کلانتری داریم

خواهرها چقدر زود ناراحت شدند؟

ما که برادری می خواهیم

ما طرفدار ثبات اصل حجاب هستیم

ما خط تولید روسری داریم

چاقی اصلا مهم نیست

آیا ژل لاغری داریم؟

ما هفده بار در سال هستیم

امتحان دولتی داریم

این خبر زیاد است

ما طرف دیگر عدالت را داریم

محل شعر و درمان صحیح

اگر بخواهید درب جانبی داریم

چندین شعبه بانکی و دانشگاهی

ما بین مریخ و مشتری داریم

حقوق بشر مورد نیاز است

آیا ما اصل برابری را داریم؟

حرفه ما سی سال است که طلاست

قصد داریم یک جواهرفروشی بسازیم

هیچکاک غریبه اگر هست

جواد شمکداری را داریم

اصلاً خنده به ما نمی رسید

داشتن سرود و منبر کافی است

به بهانه طنز بدانید

ما می خواهیم همه را شاد کنیم

با تشکر از دولت

وزیر حمل و نقل هم داریم

***

بیشتر بخوانید  ببینید | استقبال تماشایی از ورزشکاران المپیک چینی با ۱۰۰۰ پهپاد

شعرهای چهار قسمتی سعید بیابانکی

مستی شکستن سبوم است

وجود بریدن حنجره است

گیسو مفشان توبه ما را نشکن

**

اشعار سعید بیابانکی

مرا غیر از تو بی نیاز کردند

با عشق من را هم برابر کردی

تا زمانی که آشکار نشود، تنها تو در قلب من هستی

عمل قلبم را باز کردند

**

خورده شد، اما ناخواسته خورده شد

از شدت غم خوشبختی او خورد

روی زمین افتاد و بلند نشد… وای

فکر کنم این تاک خیلی خورد

**

گرچه دل مرا برای شعرم باخته ای

حیف که هنوز منو نمیشناسی

این آهنگ روح کلید در من نهفته است

تو دوست لاغری

***

آهنگ های سفید از سعید بیابانکی

بهار

ناگهان

پنجره های خانه گرد و خاک شد

آسمان نفس می کشید

دشت بی قرار شد

بهار بیا دیگه!

**

اژدها

هزار بار گفته ام

با این بادهای کثیف پرواز نکن

آنها را فشار ندهید

اکنون

بالاتر از آن تجهیزات

با سیم های بدون فشار بالا

دکمه

اژدهای جوان

**

ویرانه

کشور

دهانش را باز می کند و می خندد

کف دست ها می رقصند

بسطامی می خواند

در این خانه هم چیزی نمانده است

زیر آوار بدوید

**

اشعار سعید بیابانکی

از گور به گور

دارم دنبالت میگردم

سنگ روی سنگ

از گور به گور

چقدر بیخیال شدی

در سلول انفرادی در مریخ

هنوز قبرهایی در این بیابان وجود دارد

آنها زندانی با پیراهن راه راه خود هستند

برخیز

نزدیک رگبار آنها

برای استراحت در گورهای دسته جمعی

**

خواجو

هیچ رودخانه ای در کار نیست

نه قزل آلا

پرنده نیست

دهان خواجو

هنوز باز است!

**

جنگ

نارنجک های توپ

دیگ شد

کلاه آهنی سربازان

گل چه

و من هر شب

من خواب جنگ را می بینم

**

اشعار سعید بیابانکی

ماه

هر زمان که

توپ خورشید

خودش را از کوهی به کوه دیگر پرت می کند

ماه شکوفه می دهد

***

آهنگ های آیینی از سعید بیابانکی

بگذار این باغ گم شود

برگ های ترش و گل های بریده از دست رفته است

به جز چشم، راهی برای خوشایند این باغ وجود ندارد

اگر حرف قاصدک بریده مفقود باشد

کاش باغ شبانه ام بسته بود

کاش کلید جادویش گم می شد

یک ماه بدون ستاره قلب من به عنوان کسی است

جعبه سیم و آسیاب وجود ندارد

شب غم انگیز و غیب و آرام است

انگار قرص ماهش گم شده

چاه همه ناله است و دشت همه گرگ

رویای پدری که بویکم شده

آن روز تو را مرده و تنها یافتم

در هیبت از کف دست گم شده

عوارض همه جا هست

چون یک بطری عطر گم شده است

**

هزار آینه حیرت زده از تو

هزار بادیه نشین دیوانه سوار تو می شوند

بهار با لاله های همسرش آمد

زیارت باغ ارغوانی تو

هال، مجموع تضادهای بین بوسه و تشنگی

تا آبدارت لب خشک ندیدم

چه جای آواز خواندن در این روزهای ناامیدی

قناری روی دستت پر نشد؟

همونی که با خنجر برات نامه نوشت

ببین از پشت اومده کمکت کنه

متأسفانه، هیچ چیز از این طبیعت مرده نیست

به جز شمارش رانش زمین در محل کار

به جای اینکه برای خودت گریه کنی به ما بخند

من با دامادم نشسته ام عزاداری شما

**

بیشتر بخوانید  بانک رفاه کارگران; بزرگترین بانک کشور در پاسخ به مردم

اشعار سعید بیابانکی

خدا بهار را حفظ کند

در شب تولدش چشمانش برق می زند

روز و شب در جاده می نشینم

به امید اینکه دستم به دامنش برسه

هزار دست پر از مطالبه و گوش دادن به زنگ ها

که انار به روز درو می رسد

چند سال در این دشت منتظر ماندم

دست خالی من به خرمن برسد

چه بر سر این نفس و این روح آمده است؟ خدای من!

نسیمی از چمن، بوی تنش

خدای من! چشمانم مدتی است که منتظرم هستند

رسیدن به آسمان دور؟

چقدر لب این بار او منتظر است

خدا از آن فاصله به توشان برسد

**

چقدر این شربت زعفران خوشمزه است

اما او تشنه از محله ما رفت

عباس تعزیه

**

ما را ببخش

پولمن نرسید

یک هوادار از تهران دعوت کنید

تعرفه استریو و اکو نداشتیم

صدای بد من را بپذیر

از اینجا

از همان بلندگوی دستی

**

من لبه این حوض نشسته ام

آبی نگه میدارم

و من به آن خیره شده ام

وقتی هیچ بهانه ای ندارم

برای آهنگت

***

زیباترین غزلیات سعید بیابانکی

به نام عشق که زیباترین آغاز است

بطری عطر Gazala هنوز باز است

دنیا تمام شد و زمین ماه ها

کارشان هنوز شیرین است

پدرم هزار کلمه در گوشم فشرد و نگفت

آن عشق یک خانم تصادفی است

پدر نگفت راز عشق به تنهایی چیست

کلید این قلب بد آواز خواندن است

باران مانند ابر بر بام شاه و گدا می بارد

عشق چقدر شرافتمندانه و چه گشاده دل است

هرچه دوست داری بگو

چون سنگ صبور است و محرم راز

اما بدانید که عقاب شکار خواهد شد

کبوتری که بسیار جاه طلب است

**

بیشتر بخوانید  ۳۸ ایده خلاقانه برای کافی بار در خانه | قهوه‌ات را با لذت بیشتری بنوش!

اشعار سعید بیابانکی

خراب شدن آینه و شمعدان اثری بر جای گذاشت

چه خبر بود که نصف دنیا رفت

خبر به تالار کاخ هشت بهشت ​​رسید

غرور آینه ناگهان قطع شد

خبر شبانه به بازار قیصریه رسید

شهرت و هیبت برای نقش جهان باقی ماند

خبر از ترس به مسجد شاه رسید

هنگام نماز ظهر صدای اذان را شنید

چه خبر بود؟ خیر نگران نباش

شکست و خنده شاه جوان رفت

خبر دروغ نبود و درست و عالی بود

همانطور که آینه آسمان ترکید:

سی و سه پل بین زمین و آجر

به یاد تشنگی اصفهان رفت

**

به نظر من این نفرت ناگهانی شعر است

این یقین در شبهه شعر غوطه ور است

همین که اشک من و تو را در آورد

این دو سه قطعه شعر استخوانی است

به محض خروج از شهر، دست در دست هم

این شقایق آهنگی است بی نام و نشان

چه حکمتی در این توصیف وصف ناپذیر است

که در عین حال غم نان شعر است و بوی نان شعر

بی دلیل دنبال شعر نو نیستی

همین که از چشم بهشت ​​می چکد، شعر است

از آنجایی که دفتر شعرش هزار صفحه شده است

بهار نیست انگار پاییز شعر است

در هر گوشه شهرم چیزی نوشتم

رفتی و تمام اصفهان شعر است

خلاصه به فتوای شعری من

زبان مشترک مردم جهان شعر است

دیدگاهتان را بنویسید