آموزش کامل درس چهاردهم فارسی هشتم



آموزش کامل درس چهاردهم فارسی هشتم |


در سرودۀ زیر، شاعر با لحنی سوگوارانه، حسرت و افسوس، و سوز و اندوه خود را نسبت به واقعۀ کربلا و شهادت امام حسین (ع) و یارانش بازگو می‌کند.


هنگام خوانش این اثر، به این حالت باید توجه کرد و با قرار دادن خود در آن حال و موقعیّت، متن را با لحن مناسب خواند.


شد چنان از تَفِ دل، کام سخنور، تشنه


که ردیف سُخنش آمده یک سر، تشنه


شاعر و سراینده این شعر چنان تحت تأثیر شدت عم و ناراحتی قرار گرفته است که سخن و کلامش هم، عطش تشنگی پیدا کرده است و به همین خاطر واژه «تشنه» ردیف شعرش شده است.


خشک گردید هم از دودِ دل و دیده، دوات


خامه با سوز، رقم کرد به دفتر تشنه


جوهران هم از غم و اندوه دل و ناراحتی چشم خشک شد. قلم با سوز و گداز شروع به نوشتن در دفتر کرد.


آه و افسوس از آن روز که در دشت بلا


بود آن خسروِ بی لشکر و یاور تشنه


آه و افسوس به روزی که امام حسین (ع) آن پادشاه و رهبر بی‌سپاه و بی‌یاور در دشت پربلا و گرفتاری کربلا تنها مانده بود.


با لب خشک و دل سوخته و دیدهٔ تر


غرقهٔ بحر بلا بود در آن بر تشنه


امام حسین (ع) در آن دشت سوزان و در حالت تشنگی با لبی خشک و دلی سوخته و دیده‌ای اشکبار و گریان غرق در دریای گرفتاری و بلا بود.


همچو ماهی که فُتد ز آب برون، آل نبی


می‌تپیدی دلشان، سوخته در بر تشنه


دل فرزندان پیامبر در آن دشت همانند ماهی که از آب بیرون افتاده باشد و برای هوا دست و پا بزند، از تشنگی و گرفتاری‌ها دست و پا می‌زدند و می‌سوختند.


آل احمد همه عَطشان ز بزرگ و کوچک


نسل حیدر همه از اکبر و اصغر تشنه


خاندان پیامبر از بزرگ و کوچک و همه فرزندان حضرت علی (ع) چه اکبر و چه اصغر لب تشنه بودند.


تشنه لب کشته شود در لب شط از چه گناه


آنکه سیراب کند در لب کوثر تشنه؟


آن که در کنار حوض کوثر (در بهشت) همه را سیراب می‌کند چرا باید اینگونه بی‌هیچ دلیل و گناهی در کنار رودی پر آب تشنه کشته شود.


بُرد عبّاس جوان، ره چو سوی آب فرات


ماند بر یاد حسین تا صفِ محشر تشنه


حضرت عباس هنگامی که به سوی فرات رفت تا آبی به خیمه‌ها بیاورد وقتی به آب رسید. خود آب نخورد و به یاد تشنگی امام (ع) و کودکان تا قیامت تشنه ماند. (در کنار رود شهید شد و این داغ برای امام تا روز قیامت فراموش نمی‌شود.)


گشت از کِلکِ «فدایی» چو دلش دود بلند


بر ورق کرد رقم، بس که مکرّر تشنه


از قلم «فدایی» همانند دل سوخته‌اش دود بلند شد از بس که در صفحات کاغذ به طور مکرر و پشت سر هم واژه تشنه را نوشت.


فدایی مازندرانی


separator line


خودارزیابی (صفحهٔ 100 کتاب درسی)


1- در متن درس، به نام کدام حماسه سازان واقعۀ کربلا اشاره شده است؟ امام حسین (ع)، حضرت عباس (ع)، حضرت علی اکبر (ع) و حضرت علی اصغر (ع)


2- چرا حضرت عباس (ع) یکی از اسوه‌های جوانمردی در واقعۀ کربلا شمرده می‌شوند؟

حضرت عباس به چند دلیل اسوه جوانمردی است که چند نمونه را ذکر می‌کنیم:

1- در کربلا برای حضرت عباس امان نامه آوردند یعنی تو اگر از امام حسین جدا شوی ما با تو کاری نداریم و زنده مانی اما نپذیرفت.

2- وقتی به آب فرات رسید از آب ننوشید با این که بسیار تشنه بود. به خاطر اینکه امام حسین (ع) کودکان و زنها در حرم تشنه بودند.

3- یک لحظه امام را رها نکرد و در تمام لحظات کنار امام بود و از تمام فرمایش‌های امام پیروی کرد.


3- به نظر شما چگونه می‌توان یاد شهدای واقعۀ کربلا را زنده نگه داشت؟ با جست‌وجو در اهداف آن بزرگواران با آگاه شدن از راهشان و پیروی از آن و عمل کردن به آن راه

بیشتر بخوانید  علت پایین آمدن اکسیژن خون نوزاد چیست؟


separator line


دانش ادبی: ردیف


پیش‌تر با «ردیف» در شعر فارسی آشنا شده‌اید. یک بار دیگر شعر فدایی را بخوانید و بر واژۀ پایانی هر بیت تأمّل کنید. کاربرد هنری ردیف، سبب زیبایی، گیرایی و گوش نوازی این شعر شده است. شاعر با بهره گیری از واژۀ «تشنه»

تصویری از حسّ و حال عمومی گسترده در واقعۀ عاشورای سال 61 هجری ارائه کرده است.


تکرار مناسب این واژه، فریاد «العطش» را در سراسر فضای موسیقایی شعر نشان می‌دهد. طنین ردیف «تشنه»، تصویر مورد نظر شاعر را در ذهن و زبان خواننده و شنونده مجسّم می‌نماید و بر بار عاطفی و احساسی کلام گوینده می‌افزاید.


بنابراین ردیف، علاوه بر آنکه نقش مهمّی در افزایش موسیقی شعر دارد، در کامل کردن معنای هر بیت و انتقال پیام نهایی آن نیز مؤثر است.


separator line


گفت‌وگو (صفحهٔ 101 کتاب درسی)


1- دربارۀ نقش نوجوانان در احیای اهداف قیام عاشورا در گروه گفت‌و گو کنید. در این باره به حدیثی از امام صادق (ع) اشاره می‌کنیم که می‌فرمایند: «تمام روزها عاشوراست و تمام زمین‌ها کربلا» اگر تو حسین باشی و حسینی بیندیشی کربلا همه جا هست. ما می‌توانیم به همین حدیث عمل کنیم و حسینی زندگی نماییم. (از مظلوم دفاع کنیم، آزاده باشیم و…)


2- شعر عاشورایی زیر از محتم کاشانی را در کلاس بخوانید و آن را با شعر یاد حسین (ع) از فدایی مازندرانی مقایسه کنید.


باز این چه شورش است؟ که در خلق عالم است


باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟


باز این چه رستخیز عظیم است؟ کز زمین


بی نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است


گویا، طلوع می‌کند از مغرب آفتاب


کآشوب در تمامی ذرات عالم است


گر خوانمش قیامت دنیا، بعید نیست


این رستخیز عام، که نامش محرم است…


separator line


فعالیت‌های نوشتاری (صفحهٔ 101 کتاب درسی)


1- واژه‌های متضاد را از متن درس بیابید و آنها را کنار یکدیگر بنویسید.

بر (خشکی) ≠ بحر (دریا)

تر (خیس) ≠ خشک

بزرگ ≠ کوچک

تشنه ≠ سیراب


2- در مصراع اوّل بیت چهارم درس، گروه‌های اسمی را بیابید و نوع وابسته‌های هر یک را مشخّص کنید.

لب: هسته

خشک: وابسته پسین (صفت بیانی)

دل: هسته

سوخته: وابسته پسین (صفت بیانی)

دیدهٔ: هسته

تر: وابسته پسین (صفت بیانی)


3- از متن درس، یک جناس بیابید.


با لب خشک و دل سوخته و دیدهٔ تر


غرقهٔ بحر بلا بود در آن بر تشنه


4- از متن درس ، سه گروه اسمی بیابید که در آنها صفت اشاره به کار رفته باشد.

آن (وابسته پیشین) خسرو (هسته) بی لشکر (وابسته پسین)

آن (وابسته پیشین) روز (هسته)

آن (وابسته پیشین) بر (هسته)


separator line


روان‌خوانی: شوق آموختن


نوشتۀ زیر، خاطرات دوران اسارت یکی از آزادگان سرافراز میهنمان است. روایتی است که شوق آموختن و امید را بیان می‌کند.


حسین علی، یکی از بچّه‌های خراسانی بود که اصل و نسبش برمی‌گشت به یکی از روستاهای اطراف قوچان. خودش هم بزرگ شدۀ همان روستا بود.


در اردوگاه‌های مخوف رژیم بعث، روحیۀ غالب اسرای ایرانی، روحیّۀ مبارزه با سستی و تنبلی بود. تنبلی در آنجا به معنای تسلیم شدن به شرایط سخت اسارت و دست برداشتن از اصول و آرمان‌ها بود.


با وجود تمام محدودیت‌هایی که نیروهای صدّام دربارۀ ما اعمال می‌کردند، بچّه‌ها برنامه‌های دینی و فرهنگی و ورزشی خوبی داشتند. حفظ کردن قرآن، دعا و حدیث، امری بود که همه به صورتی خودجوش دنبالش بودند. خود من با وجود اینکه در دوران درس و مدرسه، وضعیت نمره‌هایم هیچ تعریفی نداشت، توانستم شانزده جزء از قرآن شریف را حفظ کنم. برنامۀ دیگری که انجامش برای اکثر بچّه‌ها به صورت امری واجب درآمده بود، یادگیری علوم مختلف، زبان عربی و دیگر زبان‌های خارجی بود.


حسین علی که از بچّه‌های آسایشگاه ما بود، برخلاف خیلی از اسرا، تن به چنین برنامه‌هایی نمی‌داد. البتّه روحیۀ کسلی نداشت، ولی دل به آموختن و یادگیری نمی‌داد.

بیشتر بخوانید  آمادگی برای رفتن به کلاس اول


یک روز که مأموران صلیب سرخ آمدند و طبق معمول به همه کاغذ دادند تا برای خانواده‌هایشان نامه بنویسند، حسین علی را دیدم که کاغذ به دست، گوشه‌ای ایستاده و به این و آن نگاه می‌کند. می‌دانستم سواد ندارد ولی رویش نمی‌شد به کسی بگوید برایش نامه بنویسد.


رفتم پیشش؛ گفتم: «چیه حسین علی؟ می‌خوای نامه بنویسی؟».

گفت: «ها».

گفتم: «برای پدر و مادرت؟».

گفت: «برای مادر بزرگم، «گل بی بی» که خیلی دوستش دارم».


حسین علی بچّۀ صاف و صادقی بود. تمام دلخوشی او بی بی بود و حالا هم که اسیر شده بود، باز نهایت مقصودش، گل بی بی بود. به او گفتم: «بابا بگذار اون بیچاره راحت باشه».

رنگش پرید و گفت: «برای چی؟».

گفتم: «آخه …».

فوراً گفت: «آخه که چی! یعنی می‌گی مرده می‌شیم؟».

گفتم: «شاید بمیریم، شاید شهید بشیم، شایدم هزار و یک بلای دیگر سرمون بیاد».


یک دفعه قیافه‌اش جدّی شد و مصمّم گفت: «تو ممکنه هزار و یک بلا سرت بیاد ولی من مطمئنّم که برمی‌گردم ایران».


او از این نظر روحیۀ خوبی داشت. «حاج آقا ابوترابی» همیشه وجود چنین روحیۀ پر از امید را در بین اسرا، می‌ستود. خودش وقت‌هایی که توی محوّطه راه می‌رفت، بند کتانی‌هایش را محکم می‌بست. بعد هم به درِ اردوگاه اشاره می‌کرد و می‌گفت: «به محض اینکه در باز بشه، من اوّلین نفری هستم که می‌رم ایران».


به هر حال وقتی دیدم حسین علی مصمّم است برای بی بی نامه بنویسد، کاغذش را : گرفتم و گفتم: «بیا تا برات بنویسم».


شروع کرد به گفتن. بعد از احوالپرسی و چاق سلامتی، گفت:‌ «بنویس بی بی، من تو رو خیلی دوست دارم، منتظرم که یک روزی از اینجا آزاد بشم بیام و یک بار دیگر قصّه‌های قشنگت را گوش کنم».


اگر به لحاظ کاغذ در مضیقه نبودیم، فکر می‌کنم به اندازۀ یک کتاب حرف داشت که برای بی بی بنویسد. به هر حال آن نامه از طریق مأموران صلیب سرخ به ایران رفت.


مدّتی بعد، جواب نامه آمد.


خجالت می‌کشید بیاورد پیش من. ولی به خاطر بی‌سوادی‌اش مجبور بود این کار را بکند.


نامه را آورد.

وقتی خواندم، چنان گل از گل حسین علی شکفت و نیرو گرفت که گمان می‌کنم اگر همان موقع درِ اردوگاه را باز می‌کردند، تا دهاتشان یک نفس می‌دوید! گفتم:‌«مگه بی بی چی نوشته که این قدر خوش حال شدی؟».


جا خورد. گفت: «خودت که خوندی چی گفته».

گفتم: «من برای تو خوندم، خودم که نشنیدم که اون چی گفته».

باز گل از گلش شکفت. گفت: «راست می‌گی؟»

گفتم: «آره بابا، من که دقّت نمی‌کنم ببینم اون چی گفته».


به سبب سادگی زیادی که داشت، باز شروع کرد حرف‌های او را برایم گفتن. در این لحظه فکری به خاطرم رسید که دیدم بهترین فرصت است برای عملی کردنش. همین طوری گفتم: «من این خطّ آخر نامه رو برات نخوندم حسین علی!».

زود گفت: «بگو ببینم چیه؟».


گفتم: «بی بی نوشته من می‌دونم که اون نامه رو خودت ننوشتی، تو باید سواددار بشی تا از این به بعد خودت بتونی برای من نامه بنویسی».


همان جا فی‌المجلس از من خواست که به او خواندن و نوشتن یاد بدهم! من هم از خدا خواسته قبول کردم.


دیدم بهترین راه تأثیر گذاری روی او، از طریق همین گل بی بی است. در جواب نامه‌ای که از طرف حسین علی نوشتم به عنوان یکی از دوستان او، از بی بی خواستم در جواب نامه‌هایش، به او تذکّرات دینی و مذهبی بدهد. مثلاً حسین علی اکثر اوقات، نمازش را آخر وقت می‌خواند. از بی بی خواسته بودم دربارۀ فضیلت نماز اوّلِ وقت، برای او چیزهایی بنویسد و از او بخواهد این کار را بکند.


آمدن نامۀ بعدی بی بی همان و تغییر حسین علی همان؛ حتّی یک نمازش را هم نمی‌گذاشت از دست برود؛ همه را اوّل وقت می‌خواند.


تذکّرات لازم دیگر را هم از همین طریق به حسین علی می‌دادم؛ مثلاً به او می‌گفتم: «بی بی گفته چرا با بچّه‌ها شوخی می‌کنی و اونا رو می‌زنی؟» یا می‌گفتم: «بی بی گفته خیلی خوبه که دوشنبه‌ها و پنج شنبه‌ها را روزه بگیری».

بیشتر بخوانید  درمان کوتاهی قد در کودکان


از همان لحظه‌ای که این را می‌شنید، رفتارش را در آن مورد اصلاح می‌کرد. او کم کم، قرآن خوان و حافظ قرآن هم شد.


جریان سواددار شدنش هم حکایت جالبی داشت. برای اینکه عراقی‌ها به ما شک نکنند تخته سیاه ما باغچه یا هر جای خاکی دیگری بود. من شکل حروف الفبا را با انگشت روی خاک‌ها می‌نوشتم و اسمش را به او می‌گفتم.


قرار بود که هر روز چهار حرف یاد بگیرد ولی چون حافظۀ خوبی داشت، سی و دو حرف را ظرف سه روز یاد گرفت. وسیلۀ کمکیِ دیگری که برای آموزشِ حسین علی به کار می‌گرفتم، نشریّاتی بود که به زبان فارسی نوشته می‌شد. از آنها به جای کتاب استفاده می‌کردم. ظرف یک ماه کارش به جایی رسید که با گذاشتن حروف در کنار هم، کلمه می‌ساخت و یا کلمات سخت و آسان را با هجّی کردن حروفشان، به راحتی می‌خواند.


حدود سه ماه بعد بود که بالأخره موفّق شد اوّلین نامه را با دست خودش برای بی بی بنویسد. در آن ایّام حسین علی به قدری خوش بود که انگار اصلاً احساس نمی‌کرد در اسارت است. مدّتی بعد، از هم جدا شدیم. او رفت اردوگاهی، من هم رفتم به اردوگاه دیگر.


یکی دو سال بعد، به دلیل حسّاسیتی که فرمانده اردوگاه نسبت به من پیدا کرده بود، مرا به تنهایی به اردوگاهی دیگر تبعید کردند. چنین تبعیدی، یکی از شکنجه‌های بد روحی بود.


یک روز، سر در گریبان، گوشه‌ای نشسته بودم که دیدم یکی از مأموران صلیب سرخ از کنارم رد شد. یکی از اسرای مترجم هم پشت سرش راه می‌رفت. این مترجم داشت مثل بلبل با او انگلیسی حرف می‌زد. گفتم: «چقدر قیافه‌اش آشناست!».


یک آن از جا پریدم؛ گفتم: «نکنه حسین علی باشه».

ولی باز با خودم گفتم: «حسین علی چاق بود، این لاغره».

دنبالش رفتم. به او که رسیدم، دست زدم روی شانه‌اش. برگشت طرفم. گفتم: «سلام علیکم».

مرا نشناخت. گفت: «سلام!».

بعد هم خیلی مؤدّبانه و با کلاس ادامه داد: «هر چی می‌خواین به اون بگین، بفرمایین تا ترجمه کنم».


منظورش آن مأمور صلیب سرخ بود. گفتم: «نه من با اینها کاری ندارم؛ من دنبال کسی به اسم حسین علی می‌گردم». تا این را گفتم، زود مرا بغل کرد و داد زد: «حسین! خودتی؟».


مأمور صلیب سرخ برگشت و به او خیره شد. فهمید زیادی احساساتی شده. زد روی شانه‌ام و گفت: «بذار این بابا رو راه بندازم، الآن می‌آم».


آن روز فهمیدم که او کاملاً به زبان انگلیسی هم مسلّط شده است. مدّتی بعد از آزادی، یک روز یکی از دوستان حسین علی را دیدم. وقتی سراغش را گرفتم، گفت: «بابا اون این قدر نابغه شده که همه جا دنبالشن!».


حکایت زمستان، با اندکی تصرّف و تغییر


separator line


فرصتی برای اندیشیدن (صفحهٔ 106 کتاب درسی)


1- دو متن روان خوانی «آقا مهدی» و «شوق آموختن» را از نظر محتوا و پیام، با هم مقایسه کنید.

محتوای هر دو داستان در مورد جنگ است اما در داستان آقا مهدی خط مقدم و رزمندگان حضور دارند. در داستان شوق آموختن رزمندگان پشت جبهه آن هم در خاک دشمن نه به عنوان رزمنده بلکه به عنوان اسیر حضور دارند. داستان آقا مهدی حول محور فرمانده می‌چرخد و شخصیت دوست داشتنی فروتن را به خواننده منتقل می‌کند و داستان شوق آموختن حول محور یک رزمنده ساده دل روستایی می‌چرخد که پاکی و صداقت دارد و با تلاش و کوشش خود آن هم در اردوگاه عراقی‌ها از بی‌سوادی به بالاترین مراتب علمی می‌رسد.


2- چه عواملی می‌تواند شوق آموختن را در نوجوانان ایرانی، تقویت کند؟ انگیزه و انگیزش بیرونی و درونی، هدف داشتن، مشخص بودن مبدأ و مقصد، ابزارهای موجود برای آموختن، پاسخ به سوال چرا آموختن و برای چه آموختن؟ و…


separator line

حتماً بخوانید:


دیدگاهتان را بنویسید