آموزش کامل درس نهم فارسی نهم |
کوچهها و میدانهای خاکی شهر توس، هر روز جایگاه کودکانی بود که گرد هم میآمدند و چند ساعتی به بازی و شادی و خندههای کودکانه سپری میکردند.
در این میان، نصیرالدّین، هر روز لوح و کتاب در زیر بغل مینهاد. آرام از کوچهها میگذشت و خود را به محضرِ درس استاد میرساند. بازی او، مطالعه و تحقیق، فریادهای کودکانهاش، بحث و مناظره با دیگر شاگردان و شادابیاش هنگامی بود که مسئلهای را حل میکرد و پاسخ دلخواهش را مییافت. پیوسته دربارۀ جهان و آنچه در اطرافش میگذشت، تفکّر میکرد. در مغز کوچک او، پرسشهای شگفت و بزرگ نهفته بود. چهار دیواری محضر استاد «حاسب»، جایگاهی بود که طنین پرسشهای او هر روز در آن میپیچید و به گوش استاد و شاگردانش میرسید و همه را شگفت زده میکرد. هیچ چیز مانند درس و بحث به روح ناآرام او آرامش نمیداد.
روزها میگذشت و هر روز، درخت وجود نصیرالدّین پربارتر میشد؛ اما هرچه بیشتر میآموخت، عشق و علاقهاش به دانشاندوزی نیز بیشتر میشد. به تشنهای میمانست که ساعتها در بیابانی خشک و زیر نور خورشید فروزان مانده است و سپس به آب میرسد؛ ولی هرچه از آن مینوشد، گویی تشنهتر میشود.
همۀ آنانی که نصیرالدّین را میشناختند و با او هم درس بودند، در هرجا که سخن از هوش و فراست و زیرکی به میان میآمد، یک صدا نام او را بر زبان میراندند. همگی بر این باور بودند درسی را که آنان یک ساله به پایان میرسانند، نصیرالدّین در یک ماه فرا میگیرد. آن هنگام که نصیرالدّین در محضر استاد «حاسب» و استاد «حمزه» حاضر میشد، روی سخن استادان با او بود؛ زیرا تنها نصیرالدّین بود که پاسخ همۀ پرسشهای آنان را میدانست. روزی در محضر استاد حمزه، یکی از شاگردانی که در کنار نصیرالدّین نشسته بود، گفت: «من نام تو را کوه آهن نهادهام».
نصیرالدّین پرسید: «چرا چنین میگویی؟»
شاگرد گفت: «زیرا تو خستگی نمیشناسی. با اینکه دوازده سال بیشتر نداری و نیمی از روز را در محضر استاد حاسب و نیمی دیگر را، چون من، در محضر استاد حمزه میگذرانی، هیچ گاه در رخسار تو آثار خستگی نمیبینم؛ امّا من که هجده سال دارم و از تو قویترم و تنها نیمی از روز را در محضر استاد حمزه میگذرانم، در پایان روز خسته میشوم».
نصیرالدّین پس از شنیدن این سخن خندید و گفت: «پس این نیز بدان که من در کنار پدرم مینشینم و دربارۀ درسهایی که در روز فرا گرفتهام، با او بحث و گفتوگو میکنم. شبها، آنگاه که شهر توس در آرامش فرو رفته است و همه بیصدا خوابیدهاند، ساعاتی کنار باغچه میایستم و به آسمان، ستارههای نقرهفام و ماه که چون ظرفی سیمگون میدرخشد مینگرم و غرق اندیشه و خیال میشوم.»
جوان پرسید: «برای چه به ماه و ستارگان میاندیشی؟»
نصیرالدّین پاسخ داد: «برای اینکه بدانم آنها چه هستند و در این فضای بیکران چگونه شناورند و این، تنها یکی از اندیشههای من دربارۀ آنهاست. من از دیدن ماه و ستارگان و آسمان بیکران و تفکّر در آنها درس خداشناسی میآموزم».
– شگفتا! با این همه، تو باز هم روزها هشیارتر و بیدارتر از من و دیگران، درس را فرا میگیری. بگو بدانم راز موفّقیّت تو چیست و چرا هرگز خسته و آزرده نمیشوی؟
– تنها یک چیز و آن نیز این است که تو میخواهی بخوانی و من میخواهم بدانم.
– پس به همین سبب است که بسیار میخوانی و آنچه استادان در سینه دارند، از آنان مشتاقانه میآموزی و در گنجینۀ وجود خود جای میدهی.
آخرین پرسش
پیرمردی که سالهای عمرش به هفتاد رسیده بود، در بستر بیماری، واپسین لحظات زندگی را میگذرانید. در تن رنجورش رمقی باقی نمانده بود و کمکم شمع وجودش به خاموشی میگرایید. بستگانش با چشمانی اشکبار نگران حال وی بودند. آنگاه که نفس او به شماره افتاده بود، دوستی فقیه و دانشمند بر بالین وی حاضر آمد و با اندوهی بسیار، دست نوازش بر سر و رویش کشید.
مرد بیمار با کلماتی مقطّع از دوست دانشمندش تمنّا کرد که یکی از مسائل علمی را که زمانی با وی در میان گذاشته بود، باز گوید. فقیه گفت: «ای دوست گرامی، اکنون چه جای این پرسش است؟»، بیمار با تعرّض پاسخ داد: «ای مرد، کدام یک از این دو امر بهتر است: اینکه مسئله بدانم و بمیرم یا نادانسته و جاهل درگذرم؟»
مرد فقیه مسئله را باز گفت و سپس از جای برخاست و دوست بیمار را ترک کرد. هنوز چند قدمی دور نشده بود که شیون از خانۀ بیمار برخاست؛ بیمار پاسخ خویش را یافت و آرام و خندان دیده از جهان فرو بست. او دانشمند بلند آوازۀ ایرانی، ابوریحان بیرونی در قرن پنجم هجری است. این شیوۀ علم جویی و یادگیری، همان سفارش پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که فرمود: «اُطلُبوا العِلْمَ مِنَ المَهْدِ اِلَی اللَّحَدِ» (ز گهواره تا گور دانش بجوی).
خودارزیابی (صفحهٔ 71 کتاب درسی)
1- چرا هم کلاسی خواجه نصیر به او لقب «کوه آهن» داد؟ زیرا معتقد بود او خستگی نمیشناسد و با اینکه دوازده سال بیشتر نداشت نیمی از روز را در محضر یک استاد و نیمی دیگر را در محضر استاد دیگری میگذراند ولی آثار خستگی در چهره اش نمایان نمیشود.
2- ویژگیهای اخلاقی ابوریحان و خواجه نصیر را مقایسه کنید. هر دو پشتکار و همت زیادی در فراگیری علم و دانش، داشتند هر دو پیگیر مسئلههای علمی بودند؛ هر دو خواستار دانستن علم بودند تا خواندن آن، یاد گرفتن مشتاقانه مسائل علمی، یادگیری در همه حال و در همهٔ وضعیتها و همه شرایط.
3- به نظر شما راز موفّقیّت، در زندگی امروز، چیست؟ داشتن همت و پشتکار، برنامه ریزی، تلاش و کوشش، تفکر و به کار بردن تجربیات دیگران.
نکتۀ زبانی: گروه فعلی (2) فعل گذشته (ماضی)
به جملههای زیر، توجّه کنید:
– نصیرالدّین گفت.
– بیمار پاسخ خویش را یافت.
– من نام تو را کوه آهن نهادهام.
– همه بی صدا خوابیدهاند.
در این جملهها، کلمات «گفت، یافت، نهادهام و خوابیدهاند» فعل هستند. زمان انجام این فعلها مربوط به گذشته است. به فعلهایی که در زمان گذشته انجام شدهاند، فعل «گذشته یا ماضی» گفته میشود. فعل گذشته اقسامی دارد:
گذشته ساده (مطلق) |
2 |
گذشته نقلی |
|
3 |
گذشته استمراری |
4 |
گذشته جاری (مستمر) |
5 |
گذشته بعید (دور) |
6 |
گذشته التزامی |
در این درس با دو نوعِ نخست آشنا میشویم.
فعل گذشته ساده (مطلق):
به جملههای زیر، توجّه کنید:
– نصیرالدّین خندید و گفت…
– تندیس خواجه نصیر را در خیابان دیدم.
ساخت فعل گذشته ساده بن گذشته + شناسه
بن گذشته |
شناسه |
شنید |
م، ی، / یم، ید، ند |
فعل گذشته ساده آن است که در گذشته انجام شده است و از بن گذشته و شناسهٔ فعل ساخته میشود.
فعل گذشته نقلی:
به جملههای زیر، توجّه کنید:
– دوستانم در مدرسه ماندهاند.
– پرندهها از سرِ شاخهها، پریدهاند.
فعلهای «ماندهاند و پریدهاند» گذشته نقلیاند. به فعلی که در گذشته انجام گرفته و اثر آن تاکنون باقی است، «گذشته نقلی» میگویند.
ساخت فعل گذشتهٔ نقلی بن گذشته + ه + (اَم، ای، است، ایم، اید، اند)
مفرد |
جمع |
ساخت + ه + اَم |
ساخت + ه + ایم |
ساخت + ه + ای |
ساخت + ه + اید |
ساخت + ه + است |
ساخت + ه + اند |
گفتوگو (صفحهٔ 72 کتاب درسی)
1- خود را به جای خواجه نصیرالدّین توسی بگذارید و از زبان او علّتهای موفّقیّتش را بیان کنید.
سلام، بچهها میدونید چرا من موفق شدم:
به خاطر: استفاده از زمان مناسب دوران کودکی برای استفاده از محضر چند استاد معتبر و خوب، مطالعه و تحقیق و بحث و مناظره برای رسیدن به پاسخ دلخواه مناسب، آرامش یافتن هنگام درس خواندن و بحث کردن در مورد مسائل مهم، سرعت زیاد یادگیریهایم و استفاده کامل از زمان شبانه روزی برای مطالعه، خسته نشدن هنگام یادگیری و مطالعه و استفاده از استادان، داشتن پدری صبور و مهربان که قسمتی از بحث و گفتوگو را با او انجام میدادم، توجه به پیرامون خودم برای پی بردن به پدیدههای طبیعی و آفریدهها برای رسیدن به خداشناسی و خودشناسی، هدفم از خواندن دانستن بود پس بسیار میخواندم و در گنجینهام جای میدادم.
2- داستان ابوریحان بیرونی را به صورت نمایش در کلاس اجرا کنید. ابتدا تقسیم کار کنید و به هر کدام از دوستان و هم کلاسیهایتان یک نقش بدهید. سپس گفتوگوی شخص را به او گوشزد کنید چند بار تمرین کنید آن گاه نمایش را اجرا کنید.
نوشتن (صفحهٔ 73 کتاب درسی)
1- نوع رابطه معنایی (ترادف، تضاد) کلمههای زیر را مشخّص کنید.
جاهل، دانا |
متضاد |
فراست، زیرکی |
مترادف |
فروزان، بیفروغ |
متضاد |
بلند آوازه، گمنام |
متضاد |
نقرهفام، سیمگون |
مترادف |
بحث، گفتوگو |
مترادف |
2- مانند نمونه، جدول زیر را کامل کنید.
فعل |
زمان |
نوع |
شمار |
شخص |
بن |
شنیدم |
گذشته |
ساده |
مفرد |
اول شخص |
شنید |
میخندیدیم |
گذشته |
ماضی استمراری |
جمع |
اول شخص |
خندد |
گفتهاند |
گذشته |
ماضی نقلی |
جمع |
سوم شخص |
گفت |
بپرسید |
حال |
مضارع التزامی |
جمع |
دوم شخص |
پرس |
دارد مینویسد |
حال |
مضارع مستمر |
مفرد |
سوم شخص |
نویس |
3- جمله زیر با کدام قسمت درس، ارتباط معنایی بیشتری دارد؟ دلیل آن را بنویسید.
«انسانِ بلند همت تا پایهای بلند به دست نیاورد، از پای طلب ننشیند». (کلیله و دمنه)
هرچه بیشتر میآموخت عشق و علاقهاش به دانش اندوزی بیشتر میشد. به تشنهای میمانست که ساعتها در بیابانی خشک و زیر نور خورشید فرزوان مانده است و سپس به آب میرسد ولی هرچه از آن مینوشد گویی تشنهتر میشود.
4- آرایههای هر عبارت را مشخّص کنید.
الف) هر روز درخت وجود نصیرالدین، پر بارتر میشد. تشبیه: درخت وجود
ب) همه یک صدا نام او را بر زبان میراندند. کنایه: بر زبان راندن کنایه از مشهور شدن
حتماً بخوانید: